بی خبرماندن
نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد
نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد
خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد
دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد
زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد
روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد
#حسین_آهنی
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 8:23 توسط غزل
|