پرستیدنت خطا نیست

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
وگر خطاست!مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف مواجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک دلم می تپد،هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هرکجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سردرگمی رسید،چه خوب!
که در ادامه ی این راه رد پایی نیست


#فاضل_نظری

گره ازکار بگشایند

شود آیا که پَر ِ شعر مرا بگشایند؟
بال زنجیری ِ مرغان صدا بگشایند؟


گره سرب به طومار نفس‌ها زده‌اند
کی شود کاین گره از کار هوا بگشایند؟


به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند؟


آری، آری رسد آن روز که این کهنه طلسم
بشکند تا که دژ هوش ربا، بگشایند


رسد آن روز که این شب‌زدگان برخیزند
تا به روی سحر، این پنجره‌ها، بگشایند


با کلیدی که به نام تو و من می‌چرخند
قفل‌ها از دل و از دیده‌ی ما بگشایند


«تا بریزند ز بنیاد به هم، نظم ستم
پیشتازان، ره طوفان شما، بگشایند»


ز آسمان آن‌چه طلب می‌کنی از خود بطلب
باورم نیست که درها، به دعا بگشایند


حکم، حکم تو و دستان گشاینده توست
تا اشارت کنی: این در بگشا! بگشایند


#حسین_منزوی