شعر ای عشق از سجاد رشیدی پور

آزرده ام از عالم و دلخسته ام از خویش
ای عشق! به دنبال توام، بیشتر از پیش

در دیده ی من یاری و بر سینه ی من بار
هم در نظرم نوشی و هم بر جگرم نیش

دلگیر مشو گر گله کردم.. چه توان کرد؟
وقتی شده این فاصله از حوصله ام بیش

مشغول جهانی و جهانی به تو مشغول
لطفی کن و یک لحظه به من نیز بیاندیش


#سجاد_رشیدی_پور

عشق یعنی نرسیدن!چمدان را بردار

 

ای دل ساده که در خاطره‌هایت ماندی 
همه رفتند، تو اما سر جایت ماندی

دیگران با دل خوش از سفر خاطره‌ها 
بازگشتند و تو در حال و هوایت ماندی

همه یک عمر اگر عهد شکستند، چرا 
همه عمر سر عهد و وفایت ماندی؟

عشق یعنی نرسیدن! چمدان را بردار
همه رفتند... تو تنها سر جایت ماندی


#مجید_ترکابادی 
 از تو چه پنهان

گره ازکار بگشایند

شود آیا که پَر ِ شعر مرا بگشایند؟
بال زنجیری ِ مرغان صدا بگشایند؟


گره سرب به طومار نفس‌ها زده‌اند
کی شود کاین گره از کار هوا بگشایند؟


به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند؟


آری، آری رسد آن روز که این کهنه طلسم
بشکند تا که دژ هوش ربا، بگشایند


رسد آن روز که این شب‌زدگان برخیزند
تا به روی سحر، این پنجره‌ها، بگشایند


با کلیدی که به نام تو و من می‌چرخند
قفل‌ها از دل و از دیده‌ی ما بگشایند


«تا بریزند ز بنیاد به هم، نظم ستم
پیشتازان، ره طوفان شما، بگشایند»


ز آسمان آن‌چه طلب می‌کنی از خود بطلب
باورم نیست که درها، به دعا بگشایند


حکم، حکم تو و دستان گشاینده توست
تا اشارت کنی: این در بگشا! بگشایند


#حسین_منزوی

باعیش و طرب خوش باش

کجایی ای ز جان خوشتر؟ شبت خوش باد، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر ، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در ، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر ، شبت خوش باد من رفت

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می سپارد جان و می گوید ز درد دل:
کجایی ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد من رفتم...

 #فخرالدین_عراقی 

پشیمانی چرا

آمدی جانم به قربانت ! نمیمانی چرا
صبر کن....در خانه ی خود مثل مهمانی چرا

بعد مدتها جدایی آمدی گفتی ببخش
آه... حالا از پشیمانی پشیمانی چرا

آنقدر خواهان من بودی که خواهانت شدم
جان شیرینم! بگو حالا گریزانی چرا؟

یک نگاه سرد تو کافی ست تا ویران شوم
چون بهار آرزوهایم زمستانی چرا

خواستن هرگز برای من توانستن نبود
خسته ام از زندگی ...تنها تو میدانی چرا


#ترانه_جامه_بزرگی

باغ ممنوعه

پی یک اشتباه ناجورم!
باغ ممنوع سیب می خواهم!

تا بفهمند نازنین منی،
قد زلفت رقیب می خواهم!

مادرم گفت: دل نبند و برو،
هرکجا روی نازنینی هست

آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم امن یجیب می خواهم!

پدرم گفت: بچه جان بس کن!
حرفهای عجیب می شنوم!

آه آری پدر، عجیب، عجیب،
خاطرش را عجیب می خواهم!!

باز فر می خورند دور سرم،
این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...

آه مادر، پدر، مریض شدم،
به گمانم طبیب می خواهم!

بعد ازین عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!

باغ ممنوع سیب پیشکشم!
دود نعنا دوسیب می خواهم!!!

#حسین_جنتی

درعشق باختی

کشوری بودم که از هر سو به سمتم تاختی
پرچم عشق خودت را بر دلم افراختی

عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتی و اردی بهشتم را جهنم ساختی

چند روزی باعث سرگرمی ات بودم مرا
مثل یک اسباب بازی گوشه ای انداختی

دست در دست رقیبم دیدمت ای باوفا
خیره در چشمت شدم اما مرا نشناختی

او که رفته برنخواهد گشت ای دل شاد باش
باختی در عشق او وقتی خودت را باختی

 #علیرضا_جعفری 

انقدر دیرآمدی پاییز شد

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد

کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...

| #فرهاد_شریفی

کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند

گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند
#مهدی_فرجی

تنهایی شناسی


بر هم بزن قانون نحس بي اساسي را
اين قصه ي از روز اول اقتباسي را!

وقتي اساساً بيگناهي نيست در عالم
از نو بيا بنويس قانون اساسي را!

مرغ قفس زاد از قفس بيرون رَوَد؛ مُرده ست
شاعر بيا بس كن تو هم بحث سياسي را!

ما از شروع ارتباطي تازه ميترسيم
چون يادمان دادند «بيگانه هراسي » را!

هركس حواسش جمع باشد زود مي ميرد
ترويج كن در بين مردم بي حواسي را!

جاي «علوم اجتماعي» كاش بگذارند
در درسها، سرفصلِ « تنهايي شناسي» را!

#اصغر_عظيمي_مهر

 

گریه های طولانی

سکوت،بغض،ترانه...شروعِ ویرانی
هجومِ خاطره ها،گریه های طولانی!

دوباره خیره شدن،زل زدن به تنهایی...
سقوط،دلهره،دلواپسی،پریشانی!

صدای خنده ی او،حس تلخ دلتنگی...
صدای گریه ی من،ضجه های پنهانی!

کجاست چشم سیاهش،نگاهِ غمگینش؟!
جهان و جانِ کِه شد آن دو ابر بارانی؟!

تمام دلخوشی ام بود و آه صد افسوس
تمام دلخوشی ام را کسی به آسانی؛

گرفت از من و آتش به زندگی ام زد...
گرفت از من و من ماندم و پشیمانی؛

که کاش لحظه ای از او‌ نمیشدم غافل
درست مثل نگهبان ، کنارِ زندانی!

و کاش معجزه وار از جهانِ لعنتی اش
به سمت من بِدَوَد در غروب پایانی!

#پریا_دریایی

 

آرزویم بود

آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده‌ام
وای بر من! آرزوی دیگرانش کرده‌ام

نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد
شکر می گویم که قدری مهربانش کرده‌ام!

دوستان این روزها از هم گریزانند و من
دشمنی دارم که در دل میهمانش کرده‌ام

سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست
بس که با لبخند مصنوعی نهانش کرده‌ام

امتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من
طاقت دوری ندارد، امتحانش کرده‌ام !

#سجاد_سامانی

بگذار که باران بشوم

.
بگذار که باران بشوم، سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

از فقر‌لبت، وعده‌ی اقرار بگیرم
یک نیمه شبی ازبدنت(زار) بگیرم

دردست ،تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظه ای آرام نگیرد

بیدارشو‌ ازخواب زمستانی وسردت
نبضت‌‌شده آرام دراین وقت نبردت

من،آرش تو‌، کاوه‌ی تو،زال تو باشم
خوشحال‌شوی،بنده‌ی‌آن‌حال‌توباشم

سردست، تنت یخ‌زده بیدارشو‌از خواب
دردت به سرم! می‌گذرد این شب بی‌تاب

من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم

از سفره‌ی خالی تو و رنج عیانت
از کودک‌و‌ مرد و زن و‌احوال کیانت

بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم

من کوه‌کن قصه‌ی شیرین تو باشم
دردت به سرم!مرهم دیرین تو‌باشم

ایران من ای خسته‌ترین مادر تاریخ
جامانده میان کف دستت اثر میخ

بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم ...


#هیلا_صدیقی

 

بی خبرماندن

نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد

نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد

خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد

دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد

زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد

روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد


#حسین_آهنی

مطرب عشق

پیشِ رخ تو ای صنم! کعبه سجود می‌کند     
در طلبِ تو آسمان جامه کبود می‌کند

حسن ملائک و بشر جلوه نداد اینقدر             
عکسِ تو می زند در او:حسن نمود می‌کند

ناز نشسته با طرب،چهره به چهره،لب به لب        
گوشهٔ چشمِ مستِ تو گفت وشنود می‌کند

ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم               
دل به هوای آتشت این همه دود می‌کند

در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند             
شوق به اوج می رسد،صبر فرود می‌کند

آنکه به بحر میدهد صبرِ نشستنِ ابد              شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می‌کند

دل به غمی فروختم پایه و مایه سوختم               
شاد، زیان خریده‌ای کاین همه سود می‌کند

عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن          
وه که دلِ یگانه ام کارِ دو عود می‌کند

مطرب عشق او به هر پرده که دست می‌برد      
 پرده سرای سایه را پُر ز سرود می‌کند...

#هوشنگ_ابتهاج

در طالعم پاییز است

از بخت بد، در طالعم پاییز بسیارست
در کشورِ  پیشانیم چنگیز بسیار ست

عاشق شدم اما نمیدانستم اینجا هم
در هیئتِ معشوق ها خونریز بسیارست

یک لشکرِ بدخواه و یک شهرِ پر از روزن
هرجا که می جنگم خیانت نیز بسیارست

تنها شدم با کوه سنگین پریشانی
تنها که باشی یک غم ناچیز  بسیارست

اینسوی من رودست وآنسو خیل دشمنها
دل را به دریا می زنم ....... تبعیض بسیارست


رضا کرمی



میوه ممنوعه

مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آن‌که می‌خواست تو را، قسمتِ مردم گردد

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دلِ تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد

پیش آدم خبر از میوه‌ی ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
 
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت       
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟

مثل یک برکه‌ی بی‌ماه فقط می‌خواهم
آن‌چنان غرق تو باشم که دلم گم گردد

 باز هم حرفِ دلم را که نگفتم..! گفتم؟
عشق بهتر که همین‌گونه ترنّم گردد

#سیدمهدی_طباطبایی

 

شعر بی خیال بعضی ها ازسانازرئوف

خوشا به حال تو و خوش به حال بعضی ها
که گفته اید به خود : بی خیال بعضی ها

تمام بار و بر بوستان سرسبزت
به زیر مشت و لگد ، پایمال بعضی ها

. میان جنگل مولا چه شرع و قانونی؟!
جهان حرام من است و حلال بعضی ها

حکایت سر ‌‌ِ سبز و زبان سرخم نیست
اگر جواب ندارد سئوال بعضی ها

صدا، صدای کلاغان پر هیاهوی ست
چه پاسخی ست؟ به این قیل و قال بعضی ها .

بهار می رسد و روسیاه می ماند
پس از گذشت زمستان، ذغال بعضی ها

#ساناز_رئوف  

شعر هوشنگ ابتهاج

با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم

در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم

بوسه با وسوسهٔ وصل دلارام خوشست
باده با زمزمه‌ی چنگ و ربابی بخوریم

سپر از سایهٔ خورشید قدح کن زان پیش
کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم

پیش چشم تو بمیریم که مست‌است بیا
تا به خوش‌باشیِ مستان می نابی بخوریم

صلهٔ سایه همین جرعه‌ٔ جـام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم

✍ #هوشنگ_ابتهاج

غزل سلام‌ اورده ام ازشکوه شکوهی

ای که گفتم بی تو میمیرم سلام آورده ام
باورش سخت است اما من دوام آورده ام

بام اهواز است و من تنها بیادت دلخوشم
نیستی قدر دوتامان چای و شام آورده ام

می نشینم با خیالت بزم بر پا میکنم
من که اهلش نیستم بهر تو جام آورده ام

عشق با طعم حیا یعنی که در دیدارها
"دوستت دا..." را همیشه ناتمام آورده ام

بنده ی حق ناشناسم بس که در درگاه حق
جای هر ذکر و دعایی از تو نام آورده ام

هیچ صیدی مثل من در حسرت صیاد نیست
دانه هایم را خودم تا پای دام آورده ام

ای خیالت خالق شعری به نام انتظار
من کُشنده ! انتظارت را دوام آورده ام

#شکوه_شکوهی

🍃🌸🍃

شعر دیداربه قیامت از امیرتیموری

مگذار كه ديدار بيفتد به قيامت
اي واي اگر كار بيفتد به قيامت

انكار مكن عاشقي از چشم تو پيداست
سخت است كه اقرار بيفتد به قيامت

غوغاي غريبي ست ميان دل و دينم
اين غائله مگذار بيفتد به قيامت

راضي نشو اين وعده از امروز كه دنياست
با اين همه اصرار بيفتد به قيامت

يك بوسه طلبكارم و مي گيرم از آن لب
حتي اگر اينبار بيفتد به قيامت

#امیر_تیموری

 

غزل ناب از بهنام کیانی

‍ با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم

آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم.

بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم .

ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!

سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟

اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم

در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!

#بهنام_کیانی

🍃🥀🍃

شعر برو ازداریوش جعفری

بیخبر از خویشتن بودم سفر کردی... برو
محو رخسارت شدم از من حذر کردی... برو

داشتم کاری مگر با سنگ قلبت بی وفا
که اینچنین چون باد از قلبم گذر کردی... برو

بارها گفتم بمان پیش من و بی من مرو
گوییا داری هوای دیگری در سر... برو

عهد نابستن چه بهتر تا ببندی بشکنی
حال بستی عهد خود را با کس دیگر... برو

میروی خوش باش اما با هوسبازی خود
پیکرم را کرده ای پا تا به سر آذر... برو

در نمازی با من و تسبیح گوی دیگران
گشته ای پیر طریقت مرشد کافر... برو

دست در دست من و سودای دیگر پروری؟
کن رها دستم دگر گر میروی بهتر...برو

#داریوش_جعفری

🍃🥀🍃

غزلی از غلامرضاطریقی


تا خدا در صف عشاق تو تصویرم کرد
تیری از غیب نگاه تو زمین گیرم کرد

آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند
شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد

اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را
بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد

چون که فهمید من از نطفه ی طوفان هستم
با ژن عشق تو در بند رَحِم پیرم کرد

من همان قلعه ی صافم که پس از صدها سال
طیّ صد ثانیه نیرنگ تو تسخیرم کرد

تا که بالاتر از آن حد معیّن نروم
از نوک قلّه به این درّه سرازیرم کرد

آه از این عشق که اوّل پر پروازم داد
سپس از ترس رسیدن به تو زنجیرم کرد

#غلامرضا_طریقی

شعری دلنشین از شاعربزرگ حسین‌ منزوی

دیده ام خورشید را در خواب تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب تعبیرش تویی

زان لب شیرین حوالت کن برایم بوسه ای
ای که رویای شرابِ ناب تعبیرش تویی

🌻از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رمل و اصطرلاب تعبیرش تویی

خود ، نه تنها خواب های چشم تن بل بی گمان
هر چه چشم جان ببیند خواب ، تعبیرش تویی

خوب من ! خواب تو را دیدن در این دنیای بد
چون گل روییده در مُرداب ، تعبیرش تویی

🌻خواب دیدار تو و فریادهای من که : آی !
رفتم از دستت مرا دریاب ! تعبیرش تویی

#حسین_منزوی

غزل ناب ازغلامرضاطریقی

✔️غزل

بله به خير تو ای ناخدای انسانها
پناه می برم از شر شوم شيطانها

نتيجه ی همه ی استخاره ها خير است
اگر به نيت تو وا شوند قرآنها

به آسمان تو سر سوده اند درياها
به خاک پای تو باريده اند بارانها

تو آنِ مطلقی و سالهاست بيهوده
به «عرف» خالی تو دلخوشند عرفانها

حکايتِ نیِ هستی تو هستی ای آنکه
پيامبر شده اند از دم تو چوپانها

به لطف ذره ای از شور خود چنان کردی
که شمس رقص کند در ميان ديوانها !

به پای بسته ی من بند نيست وقتی که
به دست باز تو وابسته اند پيمانها !

هميشه با منی و می توانم از نزديک
زيارتت بکنم با طواف ميدانها

غلامرضاطریقی

شعری بی نظیراز رهی معیری

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

🌼من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

🌻ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


#رهی_معیری

شعری خارق العاده ازغلامرضاطریقی

.من خانه‌ی ویرانه ام و بی خبر از من
هر روز خدا می گذرد صد نفر از من

مثل خود شیطان فقط از دور مهیبم
بیهوده گریزان شده نوع بشر از من

🌼چون صخره شب و روز رفیقش شدم اما
دریا به کسی مشت نزد بیشتر از من

در خاطر من هیچ به جز حزن نیاندوخت
آن کس که نمی خواست بجز شعر تر از من

ای عشق بیا آدمی از نو بتراشیم
خوشبخت تر و خوبتر و شادتر از من


 #غلامرضا_طریقی

شعری بی نظیر از سیمین بهبهانی

🍁

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
#سیمین_بهبهانى

 

شعری از ارسلان شیرمحمدی

یه احساسی تو چشماته،که گویا تصویرم ماته
یه اقیانوس مروارید،یه تیکه فرش زیر پاته

نگاهم رو به دریا نیست،به جز تو هیچی زیبا نیست
چشمات آبی یاقوتی، نگو این خود رویا نیست

"تو زیبایی،تو مینایی،تو شیدایی،تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آره تو خود رویایی"

تو آغوش تو آرامم،مثل موج دریایی رامم
جهان من چه رویایی ست،کنار تو که می خوابم

صدات لالایی مهتاب،دستات یه برکه پر آب
تو زیبایی ت غرق می شم،تو را می بوسمت در خواب

"تو زیبایی،تو مینایی، تو شیدایی، تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آرهدتو خود رویایی"
#ارسلان_شیرمحمدی❣