کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند

گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند
#مهدی_فرجی

تنهایی شناسی


بر هم بزن قانون نحس بي اساسي را
اين قصه ي از روز اول اقتباسي را!

وقتي اساساً بيگناهي نيست در عالم
از نو بيا بنويس قانون اساسي را!

مرغ قفس زاد از قفس بيرون رَوَد؛ مُرده ست
شاعر بيا بس كن تو هم بحث سياسي را!

ما از شروع ارتباطي تازه ميترسيم
چون يادمان دادند «بيگانه هراسي » را!

هركس حواسش جمع باشد زود مي ميرد
ترويج كن در بين مردم بي حواسي را!

جاي «علوم اجتماعي» كاش بگذارند
در درسها، سرفصلِ « تنهايي شناسي» را!

#اصغر_عظيمي_مهر

 

گریه های طولانی

سکوت،بغض،ترانه...شروعِ ویرانی
هجومِ خاطره ها،گریه های طولانی!

دوباره خیره شدن،زل زدن به تنهایی...
سقوط،دلهره،دلواپسی،پریشانی!

صدای خنده ی او،حس تلخ دلتنگی...
صدای گریه ی من،ضجه های پنهانی!

کجاست چشم سیاهش،نگاهِ غمگینش؟!
جهان و جانِ کِه شد آن دو ابر بارانی؟!

تمام دلخوشی ام بود و آه صد افسوس
تمام دلخوشی ام را کسی به آسانی؛

گرفت از من و آتش به زندگی ام زد...
گرفت از من و من ماندم و پشیمانی؛

که کاش لحظه ای از او‌ نمیشدم غافل
درست مثل نگهبان ، کنارِ زندانی!

و کاش معجزه وار از جهانِ لعنتی اش
به سمت من بِدَوَد در غروب پایانی!

#پریا_دریایی

 

آرزویم بود

آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده‌ام
وای بر من! آرزوی دیگرانش کرده‌ام

نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد
شکر می گویم که قدری مهربانش کرده‌ام!

دوستان این روزها از هم گریزانند و من
دشمنی دارم که در دل میهمانش کرده‌ام

سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست
بس که با لبخند مصنوعی نهانش کرده‌ام

امتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من
طاقت دوری ندارد، امتحانش کرده‌ام !

#سجاد_سامانی

بگذار که باران بشوم

.
بگذار که باران بشوم، سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

از فقر‌لبت، وعده‌ی اقرار بگیرم
یک نیمه شبی ازبدنت(زار) بگیرم

دردست ،تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظه ای آرام نگیرد

بیدارشو‌ ازخواب زمستانی وسردت
نبضت‌‌شده آرام دراین وقت نبردت

من،آرش تو‌، کاوه‌ی تو،زال تو باشم
خوشحال‌شوی،بنده‌ی‌آن‌حال‌توباشم

سردست، تنت یخ‌زده بیدارشو‌از خواب
دردت به سرم! می‌گذرد این شب بی‌تاب

من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم

از سفره‌ی خالی تو و رنج عیانت
از کودک‌و‌ مرد و زن و‌احوال کیانت

بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم

من کوه‌کن قصه‌ی شیرین تو باشم
دردت به سرم!مرهم دیرین تو‌باشم

ایران من ای خسته‌ترین مادر تاریخ
جامانده میان کف دستت اثر میخ

بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم ...


#هیلا_صدیقی

 

بی خبرماندن

نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد

نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد

خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد

دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد

زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد

روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد


#حسین_آهنی

مطرب عشق

پیشِ رخ تو ای صنم! کعبه سجود می‌کند     
در طلبِ تو آسمان جامه کبود می‌کند

حسن ملائک و بشر جلوه نداد اینقدر             
عکسِ تو می زند در او:حسن نمود می‌کند

ناز نشسته با طرب،چهره به چهره،لب به لب        
گوشهٔ چشمِ مستِ تو گفت وشنود می‌کند

ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم               
دل به هوای آتشت این همه دود می‌کند

در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند             
شوق به اوج می رسد،صبر فرود می‌کند

آنکه به بحر میدهد صبرِ نشستنِ ابد              شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می‌کند

دل به غمی فروختم پایه و مایه سوختم               
شاد، زیان خریده‌ای کاین همه سود می‌کند

عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن          
وه که دلِ یگانه ام کارِ دو عود می‌کند

مطرب عشق او به هر پرده که دست می‌برد      
 پرده سرای سایه را پُر ز سرود می‌کند...

#هوشنگ_ابتهاج

در طالعم پاییز است

از بخت بد، در طالعم پاییز بسیارست
در کشورِ  پیشانیم چنگیز بسیار ست

عاشق شدم اما نمیدانستم اینجا هم
در هیئتِ معشوق ها خونریز بسیارست

یک لشکرِ بدخواه و یک شهرِ پر از روزن
هرجا که می جنگم خیانت نیز بسیارست

تنها شدم با کوه سنگین پریشانی
تنها که باشی یک غم ناچیز  بسیارست

اینسوی من رودست وآنسو خیل دشمنها
دل را به دریا می زنم ....... تبعیض بسیارست


رضا کرمی



میوه ممنوعه

مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آن‌که می‌خواست تو را، قسمتِ مردم گردد

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دلِ تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد

پیش آدم خبر از میوه‌ی ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
 
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت       
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟

مثل یک برکه‌ی بی‌ماه فقط می‌خواهم
آن‌چنان غرق تو باشم که دلم گم گردد

 باز هم حرفِ دلم را که نگفتم..! گفتم؟
عشق بهتر که همین‌گونه ترنّم گردد

#سیدمهدی_طباطبایی