شعر ای عشق از سجاد رشیدی پور

آزرده ام از عالم و دلخسته ام از خویش
ای عشق! به دنبال توام، بیشتر از پیش

در دیده ی من یاری و بر سینه ی من بار
هم در نظرم نوشی و هم بر جگرم نیش

دلگیر مشو گر گله کردم.. چه توان کرد؟
وقتی شده این فاصله از حوصله ام بیش

مشغول جهانی و جهانی به تو مشغول
لطفی کن و یک لحظه به من نیز بیاندیش


#سجاد_رشیدی_پور

عشق یعنی نرسیدن!چمدان را بردار

 

ای دل ساده که در خاطره‌هایت ماندی 
همه رفتند، تو اما سر جایت ماندی

دیگران با دل خوش از سفر خاطره‌ها 
بازگشتند و تو در حال و هوایت ماندی

همه یک عمر اگر عهد شکستند، چرا 
همه عمر سر عهد و وفایت ماندی؟

عشق یعنی نرسیدن! چمدان را بردار
همه رفتند... تو تنها سر جایت ماندی


#مجید_ترکابادی 
 از تو چه پنهان

شعرهای سعیدغمخوار

ساده می‌گویم دلم تنگ و پریشانِ تو است

ذهن و قلبم صحنه ی جولان مژگان تو است

در سرم فکر تو از بس رفت و آمد می‌کند

بر لبم تنها فقط ، اسمِ تو هذیان تو است

مثلِ هر شب با خیالت دل به رؤیا داده‌ام

بی تو تنها دلخوشی رؤیای پنهان تو است

درد این دوری دلم را بد به درد آورده است

قلب من خون است اگر،از درد هجران تو است

گر چه در ظاهر تو با من در کنارم نیستی

با منی هر لحظه چون این دل فقط آن تو است

راست می‌گویند که انسان با امیدش زنده است

من امیدم دیدن لبهای خندان تو است

من از این دنیا فقط تنها به یک«تو» راضی‌ام

تا قیامت قلب من همواره خواهان تو است

سهم من از زندگی چیست؟

سهم من از زندگی حالِ خرابی بیش نیست
رفته ای، دنیا برای من سرابی بیش نیست

گاه گاهی بر لبم یک خنده می آید ولی
بی تو این لبخند ها هم یک نقابی بیش نیست

همدمِ این روزهای سختِ تنهایی تویی
خنده دارد...!همدم من عکس و قابی بیش نیست

یک زمانی اسم من تنها قسم های تو بود
گرچه اکنون اسم من دیگر خطابی بیش نیست

این که در دنیا کسی مثل تو آزارم نداد
واقعیت دارد اما این جوابی بیش نیست

خواب دیدم یک شب از موی تو آویزان شدم
گردنم در دست مویت، گرچه خوابی بیش نیست

کاش برگردی!رها ساز ی مرا از دست دل
دیدنت در خواب و رویا هم عذابی بیش نیست
#سعید_غمخوار 

پرستیدنت خطا نیست

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
وگر خطاست!مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف مواجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک دلم می تپد،هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هرکجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سردرگمی رسید،چه خوب!
که در ادامه ی این راه رد پایی نیست


#فاضل_نظری

گره ازکار بگشایند

شود آیا که پَر ِ شعر مرا بگشایند؟
بال زنجیری ِ مرغان صدا بگشایند؟


گره سرب به طومار نفس‌ها زده‌اند
کی شود کاین گره از کار هوا بگشایند؟


به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند؟


آری، آری رسد آن روز که این کهنه طلسم
بشکند تا که دژ هوش ربا، بگشایند


رسد آن روز که این شب‌زدگان برخیزند
تا به روی سحر، این پنجره‌ها، بگشایند


با کلیدی که به نام تو و من می‌چرخند
قفل‌ها از دل و از دیده‌ی ما بگشایند


«تا بریزند ز بنیاد به هم، نظم ستم
پیشتازان، ره طوفان شما، بگشایند»


ز آسمان آن‌چه طلب می‌کنی از خود بطلب
باورم نیست که درها، به دعا بگشایند


حکم، حکم تو و دستان گشاینده توست
تا اشارت کنی: این در بگشا! بگشایند


#حسین_منزوی

باعیش و طرب خوش باش

کجایی ای ز جان خوشتر؟ شبت خوش باد، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر ، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در ، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر ، شبت خوش باد من رفت

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می سپارد جان و می گوید ز درد دل:
کجایی ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد من رفتم...

 #فخرالدین_عراقی 

پشیمانی چرا

آمدی جانم به قربانت ! نمیمانی چرا
صبر کن....در خانه ی خود مثل مهمانی چرا

بعد مدتها جدایی آمدی گفتی ببخش
آه... حالا از پشیمانی پشیمانی چرا

آنقدر خواهان من بودی که خواهانت شدم
جان شیرینم! بگو حالا گریزانی چرا؟

یک نگاه سرد تو کافی ست تا ویران شوم
چون بهار آرزوهایم زمستانی چرا

خواستن هرگز برای من توانستن نبود
خسته ام از زندگی ...تنها تو میدانی چرا


#ترانه_جامه_بزرگی

باغ ممنوعه

پی یک اشتباه ناجورم!
باغ ممنوع سیب می خواهم!

تا بفهمند نازنین منی،
قد زلفت رقیب می خواهم!

مادرم گفت: دل نبند و برو،
هرکجا روی نازنینی هست

آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم امن یجیب می خواهم!

پدرم گفت: بچه جان بس کن!
حرفهای عجیب می شنوم!

آه آری پدر، عجیب، عجیب،
خاطرش را عجیب می خواهم!!

باز فر می خورند دور سرم،
این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...

آه مادر، پدر، مریض شدم،
به گمانم طبیب می خواهم!

بعد ازین عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!

باغ ممنوع سیب پیشکشم!
دود نعنا دوسیب می خواهم!!!

#حسین_جنتی

درعشق باختی

کشوری بودم که از هر سو به سمتم تاختی
پرچم عشق خودت را بر دلم افراختی

عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتی و اردی بهشتم را جهنم ساختی

چند روزی باعث سرگرمی ات بودم مرا
مثل یک اسباب بازی گوشه ای انداختی

دست در دست رقیبم دیدمت ای باوفا
خیره در چشمت شدم اما مرا نشناختی

او که رفته برنخواهد گشت ای دل شاد باش
باختی در عشق او وقتی خودت را باختی

 #علیرضا_جعفری