شعردلم فریاد می خواهدازمحمدعلی بهمنی

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

#محمدعلى_بهمنی

جدیدترین شعرمحمدعلی بهمنی

می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟

مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود

#محمد_علی_بهمنی

شعر جدید استاد بهمنی

یک اشتباه و یک دهه در خود فرو شدن
با زهرخندِ آینه ها رو به رو شدن

این سهم یا سزای تو، اما، جزای من
محکومِ تا همیشه ی رازِ مگو شدن

حتی به رستخیز زبان وا نمی کنم
آسوده باش نیست مرامم دو رو شدن

ده سال با دروغ تو خوش بود حالِ من
حالا چه سود می بری از راستگو شدن

ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین
آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن....

#محمدعلی_بهمنی

شعری عاشقانه ازمحمدعلی بهمنی

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب
پشت ستون سایه‌ها، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه‌ای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه‌ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم
آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب

#محمدعلی_بهمنی

سروده ای ازمحمدعلی بهمنی

طوریم نیست، خرد و خمیرم
فقط همین!

کم مانده است بی تو بمیرم
فقط همین

از هرچه هست و نیست گذشتم
ولی هنوز

در مرز چشم های تو گیرم
فقط همین

با دیدنت زبان دلم بند آمده است

شاعر شدم که لال نمیرم
فقط همین!

 

محمد علی بهمنی

شعر جدید استاد بهمنی

نمیدانم چرا اما تــورا هـرجـا کـه مـی بینــم
کسی انگار می خواهد زمن تا با تو بنشینم

تن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم ، تو را وقتی که می بینم

تــو تنهـا میتوانـی آخـرین درمـان من باشی
وبی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چـه خواهـد رفت آیــا بـر من و دنیـای رنگینم؟

نبــاشی تـو اگـر نـابـاوران عشـق می بیننـد
که این من،این من آرام،در مردن به جز اینم!
#محمدعلی_بهمنی