شعرطنز ازسعیدبیابانکی

شعر طنز :


آدمي که کار دارد، کار مي خواهد چه کار؟
خانه ي بي بام و در، ديوار مي خواهد چه کار؟

شاعري که شعر نو مي گويد و شعر سپيد،،
مثنوي يا مخزن الاسرار مي خواهد چه کار؟

کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟

هم سفيد و هم خز است و هم مُد امروز نيست
مانده ام اين ريش را «ستّار» مي خواهد چه کار؟

آن صداي مخملي، بي ساز خيلي بهتر است
من نمي فهمم «حسن» گيتار مي خواهد چه کار؟

حضرت مجنون فقط ليلي به دردش مي خورد
در بيابان ها، کش شلوار مي خواهد چه کار؟

سرزمين بي حساب و بي کتاب از هر نظر
در شگفتم مرکز آمار مي خواهد چه کار؟

اصفهان خشک و بي آب و علف، در حيرتم
زنده رودش مرغ ماهي خوار مي خواهد چه کار؟

با دو لنز سبز، وقتي چشم رنگي مي شود،
سينماي مملکت «گلزار» مي خواهد چه کار؟

کارگرداني که سيمرغ بلورين برده است
من نمي دانم دگر اُسکار مي خواهد چه کار؟

شاعري که بيت بيتِ شعرهايش آبکي ست
جمله ي «تکرار کن، تکرار» مي خواهد چه کار؟

شوفري که با «يساري» روز و شب سر کرده است
پشت خاور، سي دي «عصّار» مي خواهد چه کار؟

هشت تا گُل خورده اين دروازه بان تيره بخت
من نمي فهمم دگر اخطار مي خواهد چه کار؟

کار بسيار است و بي کاري کم و فرصت زياد
واقعا کشور وزير کار مي خواهد چکار؟!

سعید ببابانکی....

 

سروده ای عاشقانه ازفروغ فرخزاد

گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پيکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاريک و خاموش

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سينه بی‌تابانه لرزيد
ز خواهش‌های چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم

فرو خواندم به گوشش قصه‌ی عشق
ترا می‌خواهم ای جانانه‌ی من
ترا می‌خواهم ای آغوش جان بخش
ترا ای عاشق ديوانه‌ی من

هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در ميان بستر نرم
به روی سينه‌اش مستانه لرزيد

گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشين بود
گنه کردم ميان بازوانی
که داغ و کينه جوی و آهنين بود

#فروغ_فرخ‌زاد