غزل زیبای شب خوش ازسعیدغمخوار

بیخود نگو«شب خوش»که من ازغصه سرشارم

خوابی ندارد بی تو اینجا چشم ِ خونبارم

وقتی دلم از من تو را همیشه می‌خواهد

خوابی مگر آید به این چشمان بیدارم

آخر بگو بی تو چگونه می‌شود خوابید

وقتی تو هستی دائماً در فکر و افکارم

این چشم‌های مضطرب را با چه امیدی

دور از تو من باید به دست خواب بسپارم

همیشه پرسیدی و گفتم حال من خوب است

امّا نمی‌دانی از این جمله چه بیزارم!

وقتی تو را اینجا ندارم در کنار ِ خود

دیگر خوشی می‌ماند آیا در شب ِ تارم؟

وقتی تمام حس ِ قلبم بی تو تنهایی ست

اصلاً بگو من بی تو حال ِ خوش مگر دارم؟
#سعید_غمخوار

غزلی اجتماعی ازسعیدغمخوار

ارزش و منزلت علم و هنر کم شده است

سینه ی اهلِ قلم غصه و ماتم شده است

کو؟کجاست؟ آنکه مرا پند و نصیحت می‌داد

زندگی سخت شده است مثل جهنّم شده است

کمر و قامت من عیب ندارد، به درک

کمر زندگی از بار گران خم شده است

ما نوشتیم که علم از زر و ثروت خوب است

خوب اگر هست چرا سکه مقدم شده است؟

درد ما آمدنِ دانش و دانشکده بود

دانش و ثروت و ثروتکده با هم شده است

سهل و آسان شده است مدرک دانشگاهی

رشوه دادن به هنر نیز فراهم شده است

زندگی آنچه که استاد به ما گفت نبود

ارزش و شأن ومقام یکسره بر هم شده است

زندگی صحنه ی غم خوردنِ ما بوده و هست

زندگی صحنه ی غم خوردن ِ آدم شده است

#سعید_غمخوار