شعری بی نظیراز رهی معیری

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

🌼من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

🌻ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


#رهی_معیری

شعری ناب واحساسی ازسعیدغمخوار

وقتی نگاهت سمتِ من همواره مایل نیست

حس می‌کنم دیگر درون سینه‌ام دل نیست

دنیا بدون آن نگاه ِ مهربانِ تو

باور بکن چیزی به جز زهر هلاهل نیست

وقتی تو باشی در کنار من دلم شاد است

با تو غمی در سینه یا احوال منزل نیست

دریا به شرطی می‌شود زیبا که ساحل هست

اما ندارد جلوه‌ای وقتی که ساحل نیست

آرامش این دل همیشه خنده های توست

چیزی به من از دیدن اشکِ تو مشکل نیست

گفتی به من دیوانه‌ها را دوست می داری..!

مجنون چشمان توعمری هست که عاقل نیست

من همچنان مانند سابق عاشقت هستم

با اینکه احساسِ تو مانند اوایل نیست