میوه ممنوعه

مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آن‌که می‌خواست تو را، قسمتِ مردم گردد

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دلِ تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد

پیش آدم خبر از میوه‌ی ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
 
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت       
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟

مثل یک برکه‌ی بی‌ماه فقط می‌خواهم
آن‌چنان غرق تو باشم که دلم گم گردد

 باز هم حرفِ دلم را که نگفتم..! گفتم؟
عشق بهتر که همین‌گونه ترنّم گردد

#سیدمهدی_طباطبایی

 

شعرغم نباشد ازسعدی بزرگوار

 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد
که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد

شاعر:#سعدی

🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃

شعر بی خیال بعضی ها ازسانازرئوف

خوشا به حال تو و خوش به حال بعضی ها
که گفته اید به خود : بی خیال بعضی ها

تمام بار و بر بوستان سرسبزت
به زیر مشت و لگد ، پایمال بعضی ها

. میان جنگل مولا چه شرع و قانونی؟!
جهان حرام من است و حلال بعضی ها

حکایت سر ‌‌ِ سبز و زبان سرخم نیست
اگر جواب ندارد سئوال بعضی ها

صدا، صدای کلاغان پر هیاهوی ست
چه پاسخی ست؟ به این قیل و قال بعضی ها .

بهار می رسد و روسیاه می ماند
پس از گذشت زمستان، ذغال بعضی ها

#ساناز_رئوف  

شعر هوشنگ ابتهاج

با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم

در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم

بوسه با وسوسهٔ وصل دلارام خوشست
باده با زمزمه‌ی چنگ و ربابی بخوریم

سپر از سایهٔ خورشید قدح کن زان پیش
کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم

پیش چشم تو بمیریم که مست‌است بیا
تا به خوش‌باشیِ مستان می نابی بخوریم

صلهٔ سایه همین جرعه‌ٔ جـام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم

✍ #هوشنگ_ابتهاج

بهترین اشعارسعدی

 وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهدعشق توگوشمال من

#سعدی

حکایتی ازسعدی

حکایتی از گلستان سعدی


درويشي مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد . حجاج يوسف را خبر كردند ، بخوانـدش و گفـت :
دعاي خيري بر من كن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت : از بهـر خـداي ايـن چـه دعاسـت ؟
گفت : اين دعاي خيرست تو را و جمله مسلمانان را .

اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟

به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى



شعر بسیارسفرباید کرد سعدی

بسیار سفر باید
تا پخته شود خامی
صوفی نشودصافی
تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است
ور رند خراباتی
هرکس قلمی رفته‌ست
بر وی به سرانجامی

#سعدی

سروده های سعدی

بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست

ای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بی‌دوست

بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟

#سعدی

 

شعری از سعدی

مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان می‌کشد
که مهرش گریبان جان می‌کشد

نه خود را بر آتش بخود می‌زنم
که زنجیر شوق است در گردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من درفروخت

نه آن می‌کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی

که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست

مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست اگر من نباشم رواست

بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست

مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش

بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال

یکی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت

ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کاهسته را ای غلام

چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر پند، باد

#سعدی

غزل سلام‌ اورده ام ازشکوه شکوهی

ای که گفتم بی تو میمیرم سلام آورده ام
باورش سخت است اما من دوام آورده ام

بام اهواز است و من تنها بیادت دلخوشم
نیستی قدر دوتامان چای و شام آورده ام

می نشینم با خیالت بزم بر پا میکنم
من که اهلش نیستم بهر تو جام آورده ام

عشق با طعم حیا یعنی که در دیدارها
"دوستت دا..." را همیشه ناتمام آورده ام

بنده ی حق ناشناسم بس که در درگاه حق
جای هر ذکر و دعایی از تو نام آورده ام

هیچ صیدی مثل من در حسرت صیاد نیست
دانه هایم را خودم تا پای دام آورده ام

ای خیالت خالق شعری به نام انتظار
من کُشنده ! انتظارت را دوام آورده ام

#شکوه_شکوهی

🍃🌸🍃