شعرطنزاقتصادی ازسعیدبیابانکی

یک شعر طنز تازه:

ای مانده در محاصره ی سیم خاردار
ای کشور گرامی سرمایه دار دار

یک ذره از فشار اجانب به خود ملرز
ای کشور عزیز گروه فشار دار

اسباب عیش داری و کاری نمی کنی
نفت دلار دار ،سفیر بخار دار

درمان ما دو جرعه از آن زهرماری است
ما را ببر به میکده ی زهرمار دار

اندامم از فشار تورم بر آمده است
مانند ماه آخر نسوان بار دار

باید خیار کاشت عزیزم خیار شور
در شوره زار بایر لخت شیار دار

قدری هم التفات به قلاب ما کنید
ای ماهیان سنگدل خاویار دار

هم کاردان و کارشناسیم و کار دوست
ما را بدل کنید وزیران به کار دار...

سعید بیابانکی

 

شعر فراموش شده فروغ فرخزاد


شعر فراموش شده از فروغ فرخزاد که در کتابهایش نیست.

عطر و طوفان..
بادها چون به خروش آیند
عطرها دیر نمی پایند
اشکها لذت امروزند
یادها شادی فردایند

اگر آن خنده مهر آلود
برلبم شعله آهی شد
سفر عمر چو پیش آمد
بهرمند توشه راهی شد

عشق اگر به دل میداد
یا خود از بند غمم میرست
گره ای بود در قلبم
آسمان را به زمین می بست
عشق اگر زهر دورویی را
با می هستی من می آمیخت
برگ لرزان امیدم را
بر سر شاخه شعر آویخت.

عشق آور شعله دردی بود
که تنم درتب آن میسوخت
سوزنی بود که بر لبهام
لب سوزان تو را می دوخت

روزی از وحشت خاموشی
در دلم شعر غریوی ‌شد
که پریزاده قلب من!
عاقبت عاشق دیوی شد

گرچه امروز ترا دیگر
با من آن عشق نهانی نیست
باز در خلوت من ز آن یاد
نیست شامی که نشانی نیست

چنگ چون نار زهم بگسست
کس برآن پنجه نمیساید
گنه از شدت طوفانهاست
عطر اگر، دیر نمی پاید

فروغ فرحزاد

شعر دیداربه قیامت از امیرتیموری

مگذار كه ديدار بيفتد به قيامت
اي واي اگر كار بيفتد به قيامت

انكار مكن عاشقي از چشم تو پيداست
سخت است كه اقرار بيفتد به قيامت

غوغاي غريبي ست ميان دل و دينم
اين غائله مگذار بيفتد به قيامت

راضي نشو اين وعده از امروز كه دنياست
با اين همه اصرار بيفتد به قيامت

يك بوسه طلبكارم و مي گيرم از آن لب
حتي اگر اينبار بيفتد به قيامت

#امیر_تیموری

 

غزل ناب از بهنام کیانی

‍ با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم

آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم.

بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم .

ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!

سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟

اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم

در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!

#بهنام_کیانی

🍃🥀🍃

شعر برو ازداریوش جعفری

بیخبر از خویشتن بودم سفر کردی... برو
محو رخسارت شدم از من حذر کردی... برو

داشتم کاری مگر با سنگ قلبت بی وفا
که اینچنین چون باد از قلبم گذر کردی... برو

بارها گفتم بمان پیش من و بی من مرو
گوییا داری هوای دیگری در سر... برو

عهد نابستن چه بهتر تا ببندی بشکنی
حال بستی عهد خود را با کس دیگر... برو

میروی خوش باش اما با هوسبازی خود
پیکرم را کرده ای پا تا به سر آذر... برو

در نمازی با من و تسبیح گوی دیگران
گشته ای پیر طریقت مرشد کافر... برو

دست در دست من و سودای دیگر پروری؟
کن رها دستم دگر گر میروی بهتر...برو

#داریوش_جعفری

🍃🥀🍃

غزل هست ونیست فاضل نظری

چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژده‌ی فریادرسی هست و نیست

می‌رسد و می‌ گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست

حسرت آزادی‌ام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست

مرده‌ام و باز نفس می‌کشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست

کیست که چون من به تو دل بسته است؟
مثل من ای دوست بسی هست و نیست

#فاضل_نظری /
#آن_ها / #هست_و_نیست

شعردلم فریاد می خواهدازمحمدعلی بهمنی

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

#محمدعلى_بهمنی

جدیدترین شعرمحمدعلی بهمنی

می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟

مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود

#محمد_علی_بهمنی

اشعارفروغ فرخزاد

يک روز بلند آفتابی
در آبی بی‌کران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند
آندم که ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بی شکل
گوئی که ترا به خواب ديدم

از تو تا من سکوت و حيرت
از من تا تو نگاه و ترديد
ما را می‌خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشيد

در ما تب تند بوسه می‌سوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آب‌های لرزان
بازيچه‌ی عطر و نور بوديم

می‌زد، می‌زد، درون دريا
از دلهره‌ی فرو کشيدن
امواج ، امواج ناشکيبا
در طغيان بهم رسيدن

دستانت را دراز کردی
چون جريان‌های بی‌سرانجام
لب‌هايت با سلام بوسه
ويران گشتند روی لب‌هام

يک لحظه تمام آسمان را
در هاله‌ئی از بلور ديدم
خود را و ترا و زندگی را
در دايره‌های نور ديدم

گوئی که نسيم داغ دوزخ
پيچيد ميان گيسوانم
چون قطره ئی از طلای سوزان
عشق تو چکيد بر لبانم

آنگاه ز دوردست دريا
امواج بسوی ما خزيدند
بی‌آنکه مرا بخويش آرند
آرام ترا فرو کشيدند

پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خواب‌ها تراويد
يا دست خيال من تنت را
از مرمر آب‌ها تراشيد

پنداشتم آن زمان که رازيست
در زاری و های‌های دريا
شايد که مرا بخويش می‌خواند
در غربت خود، خدای دريا

#فروغ_فرخ‌زاد

 

از دفتر اسیر

 

غزل زیبای شب خوش ازسعیدغمخوار

بیخود نگو«شب خوش»که من ازغصه سرشارم

خوابی ندارد بی تو اینجا چشم ِ خونبارم

وقتی دلم از من تو را همیشه می‌خواهد

خوابی مگر آید به این چشمان بیدارم

آخر بگو بی تو چگونه می‌شود خوابید

وقتی تو هستی دائماً در فکر و افکارم

این چشم‌های مضطرب را با چه امیدی

دور از تو من باید به دست خواب بسپارم

همیشه پرسیدی و گفتم حال من خوب است

امّا نمی‌دانی از این جمله چه بیزارم!

وقتی تو را اینجا ندارم در کنار ِ خود

دیگر خوشی می‌ماند آیا در شب ِ تارم؟

وقتی تمام حس ِ قلبم بی تو تنهایی ست

اصلاً بگو من بی تو حال ِ خوش مگر دارم؟
#سعید_غمخوار