سرود زیبایی فروغ فرخزاد

شانه‌های تو
همچو صخره‌های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه می‌کشد چو آبشار نور

شانه‌های تو
چون حصارهای قلعه‌ای عظیم
رقص رشته‌های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه‌های بید در کف نسیم

شانه‌های تو
برج‌های آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین

در سکوت معبد هوس
خفته‌ام کنار پیکر تو بی‌قرار
جای بوسه‌های من به روی شانه‌هات
همچو جای نیش آتشین مار

شانه‌های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه‌های گرم و روشن عرق
برق می‌زند چو قله‌های کوه

شانه‌های تو
قبله‌گاه دیدگان پر نیاز من
شانه‌های تو
مهر سنگی نماز من.

#فروغ_فرخ‌زاد

سرود زیبایی
از دفتر عصیان



شعرزیبای تحت تعقیب از سعیدبیابانکی

تحت تعقیب

یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمینت
هستیم تحت تعقیب!

خوردیم در زمینت
این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس

از سکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم...

حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب نیم خورده

باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول ...!

سعید بیابانکی

 

شعرطنز ازسعیدبیابانکی

شعر طنز :


آدمي که کار دارد، کار مي خواهد چه کار؟
خانه ي بي بام و در، ديوار مي خواهد چه کار؟

شاعري که شعر نو مي گويد و شعر سپيد،،
مثنوي يا مخزن الاسرار مي خواهد چه کار؟

کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟

هم سفيد و هم خز است و هم مُد امروز نيست
مانده ام اين ريش را «ستّار» مي خواهد چه کار؟

آن صداي مخملي، بي ساز خيلي بهتر است
من نمي فهمم «حسن» گيتار مي خواهد چه کار؟

حضرت مجنون فقط ليلي به دردش مي خورد
در بيابان ها، کش شلوار مي خواهد چه کار؟

سرزمين بي حساب و بي کتاب از هر نظر
در شگفتم مرکز آمار مي خواهد چه کار؟

اصفهان خشک و بي آب و علف، در حيرتم
زنده رودش مرغ ماهي خوار مي خواهد چه کار؟

با دو لنز سبز، وقتي چشم رنگي مي شود،
سينماي مملکت «گلزار» مي خواهد چه کار؟

کارگرداني که سيمرغ بلورين برده است
من نمي دانم دگر اُسکار مي خواهد چه کار؟

شاعري که بيت بيتِ شعرهايش آبکي ست
جمله ي «تکرار کن، تکرار» مي خواهد چه کار؟

شوفري که با «يساري» روز و شب سر کرده است
پشت خاور، سي دي «عصّار» مي خواهد چه کار؟

هشت تا گُل خورده اين دروازه بان تيره بخت
من نمي فهمم دگر اخطار مي خواهد چه کار؟

کار بسيار است و بي کاري کم و فرصت زياد
واقعا کشور وزير کار مي خواهد چکار؟!

سعید ببابانکی....

 

شعر درنبود تو ازسعیدغمخوار

در نبودت چشم‌هایم پُر ز باران می‌شود

اشک می‌لرزد به روی گونه غلطان می‌شود

تا کسی اسمِ تو را می‌آورد در پیش من

ذهنم از فکر ِ تو مثل یک خیابان می‌شود

مثل گنجشکی که تیری خورده باشد بی هوا

بر زمین می‌افتم و قلبم هراسان می‌شود

هر چه می‌گردم به دنبالت نمی‌بینم تورا

دیدنت تنها فقط در خواب آسان می‌شود

خاطراتم با تو در این ذهن پُر آشوب من

بارها مانند یک سریال اکران می‌شود

کوچه های شهر را طی می‌کنم بی‌اختیار

آرزویم دیدن ِ لب‌های خندان می‌شود

تا به خود می‌آیم از فکر تو می‌بینم که باز

کوچه‌ها را رد شدم فکرم پریشان می شود

#سعید_غمخوار

غزلی از غلامرضاطریقی


تا خدا در صف عشاق تو تصویرم کرد
تیری از غیب نگاه تو زمین گیرم کرد

آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند
شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد

اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را
بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد

چون که فهمید من از نطفه ی طوفان هستم
با ژن عشق تو در بند رَحِم پیرم کرد

من همان قلعه ی صافم که پس از صدها سال
طیّ صد ثانیه نیرنگ تو تسخیرم کرد

تا که بالاتر از آن حد معیّن نروم
از نوک قلّه به این درّه سرازیرم کرد

آه از این عشق که اوّل پر پروازم داد
سپس از ترس رسیدن به تو زنجیرم کرد

#غلامرضا_طریقی

شعری دلنشین از شاعربزرگ حسین‌ منزوی

دیده ام خورشید را در خواب تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب تعبیرش تویی

زان لب شیرین حوالت کن برایم بوسه ای
ای که رویای شرابِ ناب تعبیرش تویی

🌻از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رمل و اصطرلاب تعبیرش تویی

خود ، نه تنها خواب های چشم تن بل بی گمان
هر چه چشم جان ببیند خواب ، تعبیرش تویی

خوب من ! خواب تو را دیدن در این دنیای بد
چون گل روییده در مُرداب ، تعبیرش تویی

🌻خواب دیدار تو و فریادهای من که : آی !
رفتم از دستت مرا دریاب ! تعبیرش تویی

#حسین_منزوی

غزل ناب ازغلامرضاطریقی

✔️غزل

بله به خير تو ای ناخدای انسانها
پناه می برم از شر شوم شيطانها

نتيجه ی همه ی استخاره ها خير است
اگر به نيت تو وا شوند قرآنها

به آسمان تو سر سوده اند درياها
به خاک پای تو باريده اند بارانها

تو آنِ مطلقی و سالهاست بيهوده
به «عرف» خالی تو دلخوشند عرفانها

حکايتِ نیِ هستی تو هستی ای آنکه
پيامبر شده اند از دم تو چوپانها

به لطف ذره ای از شور خود چنان کردی
که شمس رقص کند در ميان ديوانها !

به پای بسته ی من بند نيست وقتی که
به دست باز تو وابسته اند پيمانها !

هميشه با منی و می توانم از نزديک
زيارتت بکنم با طواف ميدانها

غلامرضاطریقی

سروده های فروغ فرخزاد

از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته‌ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه‌های حسرت و ماتم را

پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ‌های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه می‌دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می‌بخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می‌دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می‌رقصد
در پرده‌های مبهم پندارم

پاییز، ای سرود خیال‌انگیز
پاییز، ای ترانه‌ی محنت بار
پاییز، ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار

تهران - مهرماه ١٣٣٣

#فروغ_فرخزاد

شعر: پاییز
دفتر: اسیر
_____________

شعری بی نظیراز رهی معیری

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

🌼من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

🌻ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


#رهی_معیری

شعر جدید استاد بهمنی

یک اشتباه و یک دهه در خود فرو شدن
با زهرخندِ آینه ها رو به رو شدن

این سهم یا سزای تو، اما، جزای من
محکومِ تا همیشه ی رازِ مگو شدن

حتی به رستخیز زبان وا نمی کنم
آسوده باش نیست مرامم دو رو شدن

ده سال با دروغ تو خوش بود حالِ من
حالا چه سود می بری از راستگو شدن

ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین
آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن....

#محمدعلی_بهمنی