شعری زبیا از زنده یادنجمه زارع

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند

می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

 

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز

کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!


در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر

ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!


هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!

هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند


آه! مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست

حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!


خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها

باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند

#نجمه_زارع

غزلی زیبا از فاضل نظری

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست

#فاضل_نظری 
#گریه_های_امپراتور / #شاعر

شعری بسیار زیبا ازسعیدغمخوار

ساده می‌گویم دلم و پریشانِ تو است

 

ذهن و قلبم صحنه ی جولان مژگان تو است

در سرم فکر تو آنقدر رفت و آمد می‌کند

بر لبم تنها فقط ، اسمِ تو هذیان تو است

مثلِ هر شب با خیالت دل به رؤیا داده‌ام

بی تو تنها دلخوشی رؤیای پنهان تو است

درد این دوری دلم را بد به درد آورده است

قلب من خون است اگر،از درد هجران تو است

گر چه در ظاهر تو با من در کنارم نیستی

با منی هر لحظه چون این دل فقط آن تو است

راست می‌گویند که انسان با امیدش زنده است

من امیدم دیدن لبهای خندان تو است

من از این دنیا فقط تنها به یک«تو» راضی‌ام

تا قیامت قلب من همواره خواهان تو است
#سعید_غمخوار 

شعری بی نظیر از سعیدغمخوار

نه دلت جای کسی ست،نه در دلی جا می‌شوی

بی‌وفایی کن بدان آخر تو تنها می‌شوی

هر چه از دستت می‌آمد بر سرم آورده ای

بر سرت می‌آورند آیینه ی ما می‌شوی

گر چه من هرگز نمی‌گویم چه ها کردی به من

یک زمان می‌دانم امّا سخت رسوا می‌شوی

آدم ِ بد عاقبت چوب خدا را می‌خورد

من نمی‌دانم چه وقتی پس تو دانا می‌شوی؟

گفته‌اند دارِ مکافات است دنیا پس بدان

می‌رسد روزی تو هم غمگین و تنها می‌شوی

آسیاب ِ هر کسی نو بت به نو بت می رسد

صبر کن روزی تو هم غم را پذیرا می‌شوی

#سعید_غمخوار

غزل بی تو از سعیدغمخوار

روز ها می‌گذرد دردم دو چندان می‌شود

بی تو این دنیا برایم مثل زندان می‌شود

درد دارد باشی و از من نگیری یک خبر

درد من با دیدنِ تنها تو درمان می‌شود

خاطرات با تو بودن را تصّور می‌کنم

روز وشب قلب من از این غصه ویران می‌شود

هر که می‌بیند مرا داند که غمگین تو ام

آخر این غم‌ها چگونه بی تو پنهان می‌شود

خاطرت هست با چه شوقی دل به دریا می زدم؟

گر چه می‌گفتند نرو امروز توفان می‌شود

گفته بودی تا قیامت من خریدار تو ام

از چه این دوری برایت سهل و آسان می شود

در نبودت بارها من از خودم پرسیده ام

بر سرِ این دل چه می‌آید که ارزان می‌شود

#سعید_غمخوار 

شعری جدید ازفاضل نظری

ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما
اکنون تویی و مساله های همه ی ما

کو آن که، در این خاک سفر کرده ندارد
سخت است فراق تو برای همه ی ما

ای گریه ی شب های مناجات من از تو
لبخند تو آیین دعای همه ی ما

تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همه ی ما

ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ی ما

#فاضل_نظری 

شعری بی نظیر از سیمین بهبهانی

🍁

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
#سیمین_بهبهانى

 

شعری بی نظیر ازنجمه زارع

   باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

#نجمه_زارع

غزلی ناب از فاضل نظری

اگر چه هم‌قدم گردباد می‌گردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم

چرا ز سینه من دود آه سرنزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم

نه پرخروش! که من، آبشار یخ‌زده‌ام
نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم

فریب خورده عقلم، شکست خورده عشق
من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم

همیشه جای شکایت ز خلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردم
#فاضل_نظری❣

شعری از ارسلان شیرمحمدی

یه احساسی تو چشماته،که گویا تصویرم ماته
یه اقیانوس مروارید،یه تیکه فرش زیر پاته

نگاهم رو به دریا نیست،به جز تو هیچی زیبا نیست
چشمات آبی یاقوتی، نگو این خود رویا نیست

"تو زیبایی،تو مینایی،تو شیدایی،تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آره تو خود رویایی"

تو آغوش تو آرامم،مثل موج دریایی رامم
جهان من چه رویایی ست،کنار تو که می خوابم

صدات لالایی مهتاب،دستات یه برکه پر آب
تو زیبایی ت غرق می شم،تو را می بوسمت در خواب

"تو زیبایی،تو مینایی، تو شیدایی، تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آرهدتو خود رویایی"
#ارسلان_شیرمحمدی❣