غزلی ناب از مرحوم نجمه زارع


اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست

نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست

 

آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم

ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست

 

حتي نفس‌هاي مرا از من گرفتند

من مرده‌ام در من هواي هيچ كس نيست

 

دنياي مرموزي‌ست ما بايد بدانيم

كه هيچ‌كس اينجا براي هيچ‌كس نيست

 

بايد خدا هم با خودش روراست باشد

وقتي كه مي‌داند خداي هيچ‌كس نيست

 

من مي‌روم هر چند مي‌دانم كه ديگر

پشت سرم حتي دعاي هيچ‌كس نيست

  #نجمه_زارع

 

شعری خارق العاده ازغلامرضاطریقی

.من خانه‌ی ویرانه ام و بی خبر از من
هر روز خدا می گذرد صد نفر از من

مثل خود شیطان فقط از دور مهیبم
بیهوده گریزان شده نوع بشر از من

🌼چون صخره شب و روز رفیقش شدم اما
دریا به کسی مشت نزد بیشتر از من

در خاطر من هیچ به جز حزن نیاندوخت
آن کس که نمی خواست بجز شعر تر از من

ای عشق بیا آدمی از نو بتراشیم
خوشبخت تر و خوبتر و شادتر از من


 #غلامرضا_طریقی

شعری زیبا ازفاضل نظری

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می‌ کنی

ای آنکه دست بر سر من می‌ کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می‌ کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌ کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه‌ ی شکسته‌ دلان خانه می‌ کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی

#فاضل_نظری / 

غزلی اجتماعی ازسعیدغمخوار

ارزش و منزلت علم و هنر کم شده است

سینه ی اهلِ قلم غصه و ماتم شده است

کو؟کجاست؟ آنکه مرا پند و نصیحت می‌داد

زندگی سخت شده است مثل جهنّم شده است

کمر و قامت من عیب ندارد، به درک

کمر زندگی از بار گران خم شده است

ما نوشتیم که علم از زر و ثروت خوب است

خوب اگر هست چرا سکه مقدم شده است؟

درد ما آمدنِ دانش و دانشکده بود

دانش و ثروت و ثروتکده با هم شده است

سهل و آسان شده است مدرک دانشگاهی

رشوه دادن به هنر نیز فراهم شده است

زندگی آنچه که استاد به ما گفت نبود

ارزش و شأن ومقام یکسره بر هم شده است

زندگی صحنه ی غم خوردنِ ما بوده و هست

زندگی صحنه ی غم خوردن ِ آدم شده است

#سعید_غمخوار

سروده ای عاشقانه ازفروغ فرخزاد

گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پيکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاريک و خاموش

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سينه بی‌تابانه لرزيد
ز خواهش‌های چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم

فرو خواندم به گوشش قصه‌ی عشق
ترا می‌خواهم ای جانانه‌ی من
ترا می‌خواهم ای آغوش جان بخش
ترا ای عاشق ديوانه‌ی من

هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در ميان بستر نرم
به روی سينه‌اش مستانه لرزيد

گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشين بود
گنه کردم ميان بازوانی
که داغ و کينه جوی و آهنين بود

#فروغ_فرخ‌زاد

 

شعری عاشقانه و بی نظیر ازفاضل نظری

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟

ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟

یك عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم كه جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟

از مضحكه ی دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمت؟

مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟

#فاضل_نظری 
#ضد / #حسرت

سروده ای ناب ازفروغ فرخزاد

می‌بندم اين دو چشم پر آتش را 
تا ننگرد درون دو چشمانش 
تا داغ و پر تپش نشود قلبم 
از شعله نگاه پريشانش

می‌بندم اين دو چشم پر آتش را 
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نكشد فرياد 
رو می‌كنم به خلوت و تنهایی

ای رهروان خسته چه می‌جوييد 
در اين غروب سرد ز احوالش 
او شعله رميده خورشيد است 
بيهوده می‌دويد به دنبالش

او غنچه شكفته مهتابست 
بايد كه موج نور بيفشاند 
بر سبزه‌زار شب‌زده چشمی
كاو را بخوابگاه گنه خواند

بايد كه عطر بوسه خاموشش 
با ناله‌های شوق بی‌آميزد 
در گيسوان آن زن افسونگر 
ديوانه‌وار عشق و هوس ريزد

بايد شراب بوسه بياشامد 
از ساغر لبان فريبایی 
مستانه سر گذارد و آرامد 
بر تكيه‌گاه سينه زيبايی

ای آرزوی تشنه به گرد او 
بيهوده تار عمر چه می‌بندی؟
روزي رسد كه خسته و وامانده 
بر اين تلاش بيهده می‌خندی

آتش زنم به خرمن اميدت 
با شعله‌های حسرت و ناكامی 
ای قلب فتنه‌جوی گنه كرده 
شايد دمی ز فتنه بيارامی

می‌بندمت به بند گران غم 
تا سوی او دگر نكنی پرواز 
ای مرغ دل كه خسته و بی‌تابی
دمساز باش با غم او، دمساز

فروغ فرخ‌زاد

شعله رمیده از دفتر اسیر
______________

سروده ای ازسعیدبیابانکی


مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند

خبر درشت، خبر سنگدل، خبر اين بود:
پرنده‌ها همه در آسمان غبار شدند...

سعیدبیابانکی

سروده ای ازمحمدعلی بهمنی

طوریم نیست، خرد و خمیرم
فقط همین!

کم مانده است بی تو بمیرم
فقط همین

از هرچه هست و نیست گذشتم
ولی هنوز

در مرز چشم های تو گیرم
فقط همین

با دیدنت زبان دلم بند آمده است

شاعر شدم که لال نمیرم
فقط همین!

 

محمد علی بهمنی

شعری زبیا از زنده یادنجمه زارع

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند

می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

 

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز

کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!


در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر

ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!


هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!

هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند


آه! مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست

حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!


خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها

باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند

#نجمه_زارع

غزلی زیبا از فاضل نظری

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست

#فاضل_نظری 
#گریه_های_امپراتور / #شاعر

شعری بسیار زیبا ازسعیدغمخوار

ساده می‌گویم دلم و پریشانِ تو است

 

ذهن و قلبم صحنه ی جولان مژگان تو است

در سرم فکر تو آنقدر رفت و آمد می‌کند

بر لبم تنها فقط ، اسمِ تو هذیان تو است

مثلِ هر شب با خیالت دل به رؤیا داده‌ام

بی تو تنها دلخوشی رؤیای پنهان تو است

درد این دوری دلم را بد به درد آورده است

قلب من خون است اگر،از درد هجران تو است

گر چه در ظاهر تو با من در کنارم نیستی

با منی هر لحظه چون این دل فقط آن تو است

راست می‌گویند که انسان با امیدش زنده است

من امیدم دیدن لبهای خندان تو است

من از این دنیا فقط تنها به یک«تو» راضی‌ام

تا قیامت قلب من همواره خواهان تو است
#سعید_غمخوار 

شعری بی نظیر از سعیدغمخوار

نه دلت جای کسی ست،نه در دلی جا می‌شوی

بی‌وفایی کن بدان آخر تو تنها می‌شوی

هر چه از دستت می‌آمد بر سرم آورده ای

بر سرت می‌آورند آیینه ی ما می‌شوی

گر چه من هرگز نمی‌گویم چه ها کردی به من

یک زمان می‌دانم امّا سخت رسوا می‌شوی

آدم ِ بد عاقبت چوب خدا را می‌خورد

من نمی‌دانم چه وقتی پس تو دانا می‌شوی؟

گفته‌اند دارِ مکافات است دنیا پس بدان

می‌رسد روزی تو هم غمگین و تنها می‌شوی

آسیاب ِ هر کسی نو بت به نو بت می رسد

صبر کن روزی تو هم غم را پذیرا می‌شوی

#سعید_غمخوار

غزل بی تو از سعیدغمخوار

روز ها می‌گذرد دردم دو چندان می‌شود

بی تو این دنیا برایم مثل زندان می‌شود

درد دارد باشی و از من نگیری یک خبر

درد من با دیدنِ تنها تو درمان می‌شود

خاطرات با تو بودن را تصّور می‌کنم

روز وشب قلب من از این غصه ویران می‌شود

هر که می‌بیند مرا داند که غمگین تو ام

آخر این غم‌ها چگونه بی تو پنهان می‌شود

خاطرت هست با چه شوقی دل به دریا می زدم؟

گر چه می‌گفتند نرو امروز توفان می‌شود

گفته بودی تا قیامت من خریدار تو ام

از چه این دوری برایت سهل و آسان می شود

در نبودت بارها من از خودم پرسیده ام

بر سرِ این دل چه می‌آید که ارزان می‌شود

#سعید_غمخوار 

شعری جدید ازفاضل نظری

ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما
اکنون تویی و مساله های همه ی ما

کو آن که، در این خاک سفر کرده ندارد
سخت است فراق تو برای همه ی ما

ای گریه ی شب های مناجات من از تو
لبخند تو آیین دعای همه ی ما

تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همه ی ما

ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ی ما

#فاضل_نظری 

شعری بی نظیر از سیمین بهبهانی

🍁

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
#سیمین_بهبهانى

 

شعری بی نظیر ازنجمه زارع

   باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

#نجمه_زارع

غزلی ناب از فاضل نظری

اگر چه هم‌قدم گردباد می‌گردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم

چرا ز سینه من دود آه سرنزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم

نه پرخروش! که من، آبشار یخ‌زده‌ام
نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم

فریب خورده عقلم، شکست خورده عشق
من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم

همیشه جای شکایت ز خلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردم
#فاضل_نظری❣

شعری از ارسلان شیرمحمدی

یه احساسی تو چشماته،که گویا تصویرم ماته
یه اقیانوس مروارید،یه تیکه فرش زیر پاته

نگاهم رو به دریا نیست،به جز تو هیچی زیبا نیست
چشمات آبی یاقوتی، نگو این خود رویا نیست

"تو زیبایی،تو مینایی،تو شیدایی،تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آره تو خود رویایی"

تو آغوش تو آرامم،مثل موج دریایی رامم
جهان من چه رویایی ست،کنار تو که می خوابم

صدات لالایی مهتاب،دستات یه برکه پر آب
تو زیبایی ت غرق می شم،تو را می بوسمت در خواب

"تو زیبایی،تو مینایی، تو شیدایی، تو رعنایی
همونی که اصلا نیستش،آرهدتو خود رویایی"
#ارسلان_شیرمحمدی❣

غزلی زیبا ازسعیدغمخوار

سخت است«عزیزی»را بخواهی بی‌خبر باشد

در فکرِ خود دنبال ِ امّا و اگر باشد

با هر که می‌خواهی بگویی حرف قلبت را

در پیش ِ او تنها سلامی مختصر باشد

سخت است که از شرم و خجالت حرف این دل را

هر گونه می‌خواهی بگویی بی ثمر باشد

سخت است خودت سنگ صبور قلب خود باشی

سهمت از این دنیا فقط چشمان ِ تر باشد

سخت است بسوزی در فراقش مثل شمع اما

دنیا بفهمد او نفهمد بی خبر باشد

بد ساختند دنیای ما را راست می‌گفتند

دنیا چرا باید چنین نامعتبر باشد !

ای کاش می‌شد حرف خود را با نگاهی گفت

ای کاش می‌شد سهم من آن یک نفر باشد
#سعید_غمخوار

شعری زیبا ازنجمه زارع

تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت
غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت

اینجا دلم برای توهی شور میزند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت

حیفند روزهای جوانی، نمیشوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بودهام برات سزاوار؟... هیچوقت!

بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچوقت 

#نجمه_زارع

شعری بی نظیر ازفخرالدین عراقی

ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید"
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ "

ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ"
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ"

ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ"
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ"

ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ"
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ"

ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ "
ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ"

ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ"
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
#فخرالدین_عراقی❣

شعر جدید استاد بهمنی

نمیدانم چرا اما تــورا هـرجـا کـه مـی بینــم
کسی انگار می خواهد زمن تا با تو بنشینم

تن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم ، تو را وقتی که می بینم

تــو تنهـا میتوانـی آخـرین درمـان من باشی
وبی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چـه خواهـد رفت آیــا بـر من و دنیـای رنگینم؟

نبــاشی تـو اگـر نـابـاوران عشـق می بیننـد
که این من،این من آرام،در مردن به جز اینم!
#محمدعلی_بهمنی